ميم مثل مادر
می نویسم میم اما نمی دانم به دنبالش چه چیزی بنویسم که کلمهام معنا داشته باشد با مداد شکسته خطی میکشم بر سر میم تا شود ما و دوری به یادم میآید و می نویسم دال و باز رفتن به یادم میاد و می نویسم ر و می خوانم مادر و یادم میاد لحظه تولدم را که همچون پروانهای بی بال بودم و مادر زیر بالش مرا گرفت از شیره وجودش برایم مایه گذاشت و در گوشم لالایی خواند وقتی من خوابیدم او بیدار بود و از خواب من لذت می برد ولی من چه ظالم بودم که اورا از خواب بیدار می کردم تا به من شیر دهد مادر ای تنها موجود بی ادعا مادر ای تنها یاور شبهای تنهاییم مادر ای شاه بیت غزل زندگانیم می نویسم برای تو می دانم که می بینی مرا با آنکه در دوردستهای بیکرانی همنشنی خدایی می نویسم شاید بدانی که چقدر دوستت دارم دلم تنگ است برای لحظهای که در آغوش تو چشمهایم را روی هم بگذارم دلم تنگ است برای لالیی نیمه شبت دلم تنگ است برای دیدن ان نگاه معصومت می خواهم بدانی که من دیوانه توام می خواهم بدانی که فرشتهای معصومتر از تو در دل من نیست کاش میشد برای لحظهای دوباره در چشمانت ببینم آبی آسمان را کاش میشد برای دمی دست نوازشت بر سرم بکشی و من در نهایت سکوت و بغض فریادمیزنم دوستت دارم مادر . دوستت دارم نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|